بچه های حسابداری ورودی 88 موسسه زند شیراز
گردهمایی اینترنتی همکلاسی های سابق
بهترین دوست.......... امروز صبح هنگامی که تو از خواب بیدار شدی من تو را دیدم وامیدوار بودم که با من صحبت کنی اگرفقط چند کلمه باشد نظرم را بپرسی یا به خاطرچیزهایی که روز قبل برایت اتفاق افتاده بود تشکر کنی اما من متوجه شدم که تو به شدت مشغول هستی تا لباس مناسبی پیدا کنی،آماده شوی وسرکار بروی ومن همچنان امیدوار بودم.......... من آسمان را روشن کردم وزمین را باگلهای زیبا و صدای خوش پرندگان پرکردم تا شاید تو به من توجه کنی اما...... هنگامی که به سر کار میرفتی تو را دیدم وبا شکیبایی تمام روز را صبر کردم،درراه برگشت متوجه خستگی تو شدم و باران رحمت بر تو باراندم تا فشار وخستگی را از تو بگیرم. من متوجه شدم که تو خسته ای ونیاز به آرامش داری پس آسمان روشن را تاریک کردم اما تو را در تاریکی رها نکردم و آن را با نور کوچکی دگرگون کردم واقعا" زیبا بود اما تو مجذوب آن نشدی. مشکلی نیست چون صبر من بیش از آن چیزی است که تو بتوانی تصور کنی چون من برای یک دعا هر روز صبر می کنم،من دوست دارم که به تو نیز یاد بدهم که چگونه صبور باشی. دوستت:خدا
نظرات شما عزیزان: